دوشنبه 17 شهریور 1404

  • تاریخ : 1397/03/01 - 23:26
  • تعداد بازدید : 20
  • تعداد بازدیدکنندگان : 20
  • زمان مطالعه : 49 دقیقه

ویژه نامه محرم نت سوم

پژوهشی درباره احادیث پیشگویی شهادت امام حسین علیه السلام

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیهاالسلام و نیز همسران و یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (با واسطه) ، مکرّر ، شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی کرده اند . همچنین امام علی علیه السلام در دوران خلافت خود ، بارها از شهادت ایشان ، خبر داده است . امام حسن علیه السلام نیز با این جمله از شهادت برادر بزرگوار خود ، خبر داده است :

لَا یومَ کَیومِکَ یا أبا عَبدِاللّهِ ! [1] روزی همانند روز [کشته شدن] تو نیست ، ای ابا عبد اللّه !

این گزارش ها [2] ، افزون بر پیشگویی های فراوانی است که خودِ امام حسین علیه السلام از شهادتش داشته است .

در این پیشگویی ها ، علاوه بر شهادت امام علیه السلام ، جزئیات مربوط به برخی حوادث و شرایط آن ، مانند : زمان و مکان شهادت ، شرکت کنندگان در قتل و سران آنها، و کسانی که از یاری وی امتناع می ورزند ، نیز دیده می شود .

در باره این پیشگویی ها چند نکته قابل توجّه است :

1 . قطعیت صدور

شمار اخبار و احادیث مربوط به پیشگویی حادثه کربلا ، به اندازه ای است که هر پژوهشگر باانصافی ، به صدور آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام اطمینان می یابد ، هر چند نسبت به برخی از جزئیات ، یقین حاصل نشود .

2 . اساس پیشگویی ها

منبع پیشگویی های مربوط به شهادت امام حسین علیه السلام ، همان کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و به طبع ، متّکی بر اِخبار و تعلیم خداوند متعال است و دیگران ، تصریح کرده باشند یا نه ، اصل خبر را از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت کرده اند .

3 . آگاهی امام حسین علیه السلام از نتیجه قیام

تأمّل در این احادیث ، هر گونه تردید را در باره این که امام حسین علیه السلام با علم و آگاهی ، مسیر شهادت را انتخاب کرده ، از بین می برد ؛ امّا پاسخ به این پرسش که : «چرا امام علیه السلام با این که می دانست شهید می شود ، قیام کرد؟» ، در تبیین دلایل قیام ایشان ، خواهد آمد .

4 . منافات نداشتنِ تقدیر، با اراده انسان

از برخی از احادیث ، استفاده می شود که شهادت امام علیه السلام ، از مقدّرات حتمی خداوند بوده است ، به گونه ای که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله با جبرئیل علیه السلام مشورت می کند و از او در باره درخواست از خداوند برای تغییر این تقدیر می پرسد ، جبرئیل، پاسخ منفی می دهد و می گوید :

لِأَنَّهُ أمرٌ قَد کَتَبَهُ اللّهُ . [3] [چنین مکن ؛] زیرا این، فرمانی است که خداوند ، آن را نوشته [و حتمی ساخته ]است . در این جا ، این پرسش، قابل طرح است که : اگر شهادت امام حسین علیه السلام ، تقدیر حتمی خداوند است و بارها پیشگویی شده ، قاتلان ، چه تقصیری دارند؟

پاسخ ، این است که : اوّلاً ، این حدیث ، از نظر سند ، اعتبار ندارد . ثانیا با فرض درست بودن سند هم ، بر اساس آموزه های اسلامی ، آنچه در جهانْ پدید می آید ، بر اساس تقدیر الهی است ؛ امّا تقدیر حق تعالی ، با اراده انسان ، منافاتی ندارد ؛ بلکه اراده و آزادی انسان نیز به تقدیر خداوند منّان است .

بنا بر این ، مقصود از این که شهادت امام علیه السلام ، مکتوب و مقدّر و قطعی است ، این است که خداوند متعال می داند که این حادثه ، به سبب سوء استفاده جمعی نابه کار از اختیارشان ، حتما اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغییرناپذیر آفرینش ، گریزی از آن نیست . [4]


[1] ر. ک: ص 308 ح 918.

[2] در دعایى که از امام عسکرى علیه السلام براى روز تولّد امام حسین علیه السلام رسیده ، مى خوانیم : «اللّهُمَّ إنّى أسأَلُکَ بِحَقِّ المَولودِ فى هذَا الیَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ و وِلادَتِهِ ؛ خدایا! تو را مى خوانیم ، به حقّ به دنیا آمده در این روز که قبل از زاده شدن و به دنیا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد ...» (مصباح المتهجّد : ص 826) .

[3] ر.ک : ص 172 ح 801.

[4] براى توضیح بیشتر در این زمینه ، ر . ک : دانش نامه عقاید اسلامى : ج 8 (بخش دوم : عدالت و قضا و قدر) .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 3، ص 318-320

آثار اجتماعى و تکوینى واقعه عاشورا

آثار اجتماعى و تکوینى واقعه عاشورا، هر چند به حاکمیت ارزش هاى اسلامى و حکومت اهل بیت علیهم السلام نینجامید ؛ لیکن حکومت حزب اُمَوى را تضعیف کرد و تا حدّى از خطرهاى این حزب کاست و مانع از هم پاشیدن اساس اسلام گردید .

به بیان روشن تر ، حزب اُمَوى ، بزرگ ترین خطر براى حکومت اسلامى بود . امام على علیه السلام در حدیثى ، در باره خطر این حزب براى امّت اسلامى ، چنین مى فرماید :

ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِى عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِى أُمَیَّةَ ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا ، وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا ، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا ، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْهَا . وَ ایْمُ اللَّهِ ! لَتَجِدُنَّ بَنِى أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى ، کَالنَّابِ الضَّرُوسِ ؛ تَعْذِمُ بِفِیهَا ، وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا ، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا ، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا . [1] دهشتناک ترین فتنه ، در نظر من، فتنه بنى امیّه است که کور و تاریک و فراگیر ، و مبتلا شدن به آن ، ویژه حق مداران است. هر کس در آن [فتنه]، اهل بصیرت باشد،[از سوی آنان] به بلا گرفتار مى شود ، و هر کس بى بصیرت باشد، از آسیب آن [فتنه] ، در امان مى ماند. به خدا سوگند، پس از من ، بنى امیّه را زمامداران بدى خواهید یافت ، همانند شتر گاز گیرنده اى که با دهانش گاز مى گیرد و با دستش مى کوبد و با پایش آسیب مى زند و مانعِ دوشیدن شیرش مى شود .

شمارى از منابع تاریخى ، داستانى را از یکى از دوستان صمیمى معاویه ، بنیان گذار حکومت اُمَوى ، گزارش کرده اند که حاکى از کینه عمیق او نسبت به اسلام و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و نقشه وى براى محو این آیین الهى است . مُطَرَّف ، فرزند مُغیرة بن شُعْبه ، مى گوید :

با پدرم مُغیره ، نزد معاویه رفتیم . پدرم معمولاً نزد وى مى رفت و با او حرف مى زد . آن گاه ، نزد من باز مى گشت و از معاویه و عقل او یاد مى کرد ، و از آنچه از معاویه دیده بود ، در شگفت بود .

او شبى آمد و از غذا خوردن ، خوددارى کرد . دیدم که اندوهگین است. مدّتى را درنگ کردم و گمان کردم که درباره خودِ ما و یا در کارمان ، پیشامدى رخ داده است . به او گفتم: چه شده است ؟ امشب ، اندوهگینى .

گفت: پسرم! من از نزد پلیدترینِ آدم ها مى آیم .

به او گفتم: چرا؟

گفت: وقتى با معاویه خلوت کردم، به او گفتم: اى امیر مؤمنان! تو به آرزویت رسیده اى . اگر به عدلْ رفتار کنى و خیر را گسترش دهى [ ، نیکوست] ؛ چرا که پیر شده اى و اى کاش به برادرانت در بنى هاشم نظرى داشته باشى و با آنها صِله رحِم کنى! به خدا سوگند، آنها چیزى ندارند که از آن بترسى.

[معاویه] به من گفت: هرگز! مردى تَیمى (ابو بکر) حاکم شد و به عدالت رفتار کرد ، و کرد آنچه کرد . به خدا سوگند، این نشد ، جز آن که وقتى مُرد، یادش هم مُرد، مگر این که کسى بگوید: ابو بکر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس مردى از قبیله عَدى (عمر) حکمران شد و تلاش کرد و ده سال ، دامن همّت به کمر زد. به خدا ، زمانْ سپرى شد و او مُرد و یادش هم مُرد، مگر این که کسى بگوید: عمر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس برادرمان عثمان به حکمرانى رسید . مردى حاکم شد که هیچ کس در نَسَب به او نمى رسید، و کرد آنچه کرد . به خدا سوگند، زمان گذشت تا این که او نیز مُرد و یادش و آنچه کرده بود، مُرد ؛ ولى این مرد هاشمى، هر روز ، پنج بار به نامش بانگ برداشته مى شود که: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه »! اى بى مادر! کدام کار با این وضع ، ماندگار مى شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنى هاشم) را دفن نکنیم، [خودمان ]دفن شده ایم . [2]

بازتاب اجتماعى و سیاسىِ شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام و یارانش در جامعه اسلامى، حکومت اُمَوى را با مشکل جدّى مواجه کرد . شخصیت هاى برجسته جهان اسلام ، این اقدام جنایتکارانه را محکوم کردند . [3] موج مظلومیت شهداى کربلا و محکومیت این فاجعه به خارج از جهان اسلام [4] و حتّى به خانواده جنایتکاران نیز سرایت کرد [5] و چیزى نگذشت که سرسخت ترین دشمن اهل بیت علیهم السلام ، یعنى یزید ـ که خود ، نخستین مجرم در این فاجعه بود ـ براى در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حکمرانى خود ، مجبور شد ابن زیاد را مسئول این جنایت ، معرّفى کند و بگوید :

خداوند ، ابن مرجانه را لعنت کند ، که او حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد ... و او را کشت و با کشتن او ، مرا منفور مسلمانان کرد و تخم دشمنى با مرا در دل هاى آنان کاشت و نیک و بد مردم ، از من نفرت پیدا کردند ! [6]

سایر کسانى که در فاجعه کربلا نقش داشتند ، نیز هر یک به گونه اى ندامت خود را از آنچه کرده بودند ، اظهار کردند . [7]

از سوى دیگر ، آثار تکوینى این جنایت ، دامنگیر جنایتکاران شد . [8] سه سال پس از حادثه عاشورا ، یزید به هلاکت رسید و با مرگ او ، حکومت از خاندان ابو سفیان ـ که مى خواستند قرن ها بر اریکه قدرت بمانند ـ ، به بنى مروان ، منتقل گردید .

در سخن امام صادق علیه السلام خطاب به منصور دوانیقى آمده است :

إنَّ هذَا المُلکَ کانَ فى آلِ أبى سُفیانَ ، فَلَمّا قَتَلَ یَزیدُ حُسَینا سَلَبَهُ اللّهَ مُلکَهُ ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ . [9] پادشاهى ، در خاندان ابو سفیان بود ، تا زمانى که یزید ، حسین علیه السلام را کشت . خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان کرد .

بى تردید ، مراد امام صادق علیه السلام این نیست که اگر شهادت امام حسین علیه السلام نبود ، حکومت خاندان ابو سفیان ، مشروع بود و یا انتقال آن به مروانیان ، مشروعیت داشت ؛ بلکه این سخن ، بدین معناست که در فضاى سیاسى ـ اجتماعىِ ایجاد شده توسّط معاویه ، به طور طبیعى ، این امکان وجود داشت که براى نسل هاى متعدّدى حکومت در خاندان ابو سفیان ، تداوم پیدا کند ؛ امّا جنایتى که یزید مرتکب شد ، این زمینه را از بین برد .

به عبارت دیگر ، انتساب تداوم یا عدم تداوم حکومت خاندان ابو سفیان و انتقال آن به بنى مروان ، به خداوند منّان ، در حدیث مذکور ، از باب توحید اَفعالى است که هیچ پدیده اى در جهان بدون مشیّت خدا تحقّق نمى یابد و نفى کننده اراده انسان نیست و دلالتى بر مشروعیت پدیده ندارد .

در روایتى دیگر از امام صادق علیه السلام آمده :

لَمّا وَلِىَ عَبدُ المَلِکِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ ، کَتَبَ إلَى الحَجّاجِ بنِ یوسُفَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِن عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلَى الحَجّاجِ بنِ یُوسفَ .

أمّا بَعدُ ، فَانظُر دِماءَ بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها ؛ فَإِنّى رَأَیتُ آلَ أبى سُفیانَ لَمّا وَلَغوا فیها لَم یَلبَثوا إلّا قَلیلاً ، وَالسلام ! [10] وقتى عبد الملک بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن یوسف نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از عبد الملک بن مروان ، امیر مؤمنان ، به حَجّاج بن یوسف . امّا بعد، مراقب خون هاى فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ کن و از ریختن آنها خوددارى کن. من دیدم هنگامى که خاندان ابو سفیان، به ریختن خون آنان روى آوردند ، دیرى نپاییدند. والسلام !» .

ابن عبد ربّه اَندَلُسى نیز در العقد الفرید آورده :

عبد الملک بن مروان ، به حَجّاج بن یوسف نوشت: «مرا از ریختن خون هاى فرزندان عبد المطّلب دور بدار، که در آنها راه نجاتى از خشم نیست. من ، فرزندان حرب را دیدم که وقتى حسین بن على را کشتند، پادشاهى را از دست دادند» .

حَجّاج در دوران خلافت عبد الملک ، متعرّض هیچ یک از طالبیان (آل ابى طالب) نشد . [11]

در گزارشى آمده که عبد الملک ، این نامه را به صورت محرمانه براى حَجّاج فرستاد ؛ ولى لحظه اى پس از ارسال این نامه ، امام زین العابدین علیه السلام نامه اى به عبد الملک نوشت که در آن ، آمده بود :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّکَ کَتَبَت فى یَومِ کَذا ، فى ساعَةِ کَذا، فى شَهرِ کَذا، فى سَنَةِ کَذا بِکَذا وکَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَکَرَ لَکَ ذلِکَ ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله أتانى فى مَنامى فَأَخبَرَنى أنَّکَ کَتَبتَ فى یَومِ کَذا ، فی ساعَةِ کَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَکَرَ لَکَ ذلِکَ ، وثَبَّتَ مُلکَکَ ، وزادَکَ فیهِ بُرهَةً . [12] امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال ، چنین و چنان نوشتى و خداوند، در برابر آن ، سپاس گزار توست؛ چرا که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد که تو در فلان روز و فلان ساعت، چیزى (نامه اى) نوشتى و خداوند به پاس آن از تو تشکّر کرد و پادشاهى ات را استوار نمود و مدّتى را برایت افزود.

هنگامى که نامه امام زین العابدین علیه السلام به عبد الملک رسید ، دید که تاریخ آن ، هم زمان با نوشتن نامه او به حَجّاج است . از این رو ، تردیدى در صدق پیشگویى امام علیه السلام نکرد و بسیار خرسند شد . [13]

گفتنى است که این سیاست عبد الملک ، در میان جانشینان او دوام نیافت . جنایات بنى مروان ، هرچند به اندازه جنایات معاویه و فرزندش یزید نبود ، لیکن فاصله چندانى با آنها نداشت ؛ بلکه در مجموع ، همان سیاست ها کم و بیش ادامه یافت . به همین جهت ، در ادامه روایتى که در باره انتقال حکومت از خاندان ابو سفیان به بنى مروان نقل شد ، امام صادق علیه السلام به منصور عبّاسى مى فرماید :

فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَیدا ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلکَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُ إبراهیمَ ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلکَهُ فَأَعطاکُموهُ . [14] وقتى هشام ، زید را کشت ، خداوند ، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار کرد و هنگامى که مروان ، ابراهیم را کشت ، خداوند ، سلطنت را از او گرفت و به شما داد .

همان گونه که در این روایت اشاره شده ، در سال 132 ق ، یعنى 71 سال پس از واقعه عاشورا ، حکومت بنى امیّه ـ که بزرگ ترین خطر براى اسلام بود ـ به کلّى منقرض شد و خاندان عبّاس ، عموى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ، زمام حاکمیت جهان اسلام را به دست گرفتند .

البتّه طولى نکشید که زمامداران بنى عبّاس نیز کمابیش همان سیاست هاى حاکمان بنى امیّه را پیش گرفتند و در برابر امواج سیاسى ـ اجتماعىِ اصلاح طلبى ـ که ریشه در واقعه عاشورا داشتند ـ با خاندان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ که پشتوانه اصلى این جنبش ها محسوب مى شدند ـ ، بى رحمانه برخورد کردند .

نکته قابل تأمّل ، این که جنبش هاى مردمىِ الهام گرفته از واقعه عاشورا ، هرچند هیچ گاه به حاکمیت اسلام ناب به رهبرى اهل بیت علیهم السلام نینجامیدند ، لیکن همواره نقش مؤثّرى در پیشگیرى از انهدام اساس اسلام داشتند .

اثرگذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش

بدیهى است که تحقیق و تبیین تأثیر واقعه عاشورا در جنبش هاى مردمى و دفاع از کیان اسلام ناب ، از آن هنگام تا پیروزى انقلاب اسلامى ، نه تنها در این نوشتار ، بلکه در این دانش نامه نیز نمى گنجد . از این رو ، در این جا تنها اشاره اى کوتاه داریم به چهار جنبشى که در دهه اوّل پس از نهضت سیّد الشهدا علیه السلام ، تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم امواج سیاسى ـ اجتماعىِ واقعه عاشورا شکل گرفتند .

1 . قیام مردم مدینه (واقعه حَرّه)

در سال دوم حکومت یزید ، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا ، اواخر ذى حجّه سال 63 هجرى [15] مردم مدینه به رهبرى عبد اللّه فرزند حنظله غسیل الملائکه ، [16] بر ضدّ حکومت یزید قیام کردند . یزید ، لشکرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ، از شام به مدینه فرستاد . وى با بى رحمى تمام ، این قیام مردمى را سرکوب کرد . [17] این جنگ را از آن جهت که در منطقه حَرّه واقع شد ، «واقعه حَرّه» نامیده اند .

در باره علّت و انگیزه قیام مردم مدینه بر ضدّ حکومت یزید ، عوامل مختلفى ذکر شده است . یکى از این عوامل ، گزارشى است که برخى از بزرگان مدینه به مردم دادند . حاکم مدینه ، به دلیل پیشگیرى از شورش عمومى ، تعدادى از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزدیک ، اقتدار یزید را مشاهده کنند و تحت تأثیر بخشش هاى وى ، در بازگشت ، مانع قیام مردم شوند ؛ [18] امّا آنان پس از بازگشت ، نتیجه سفر خود را به مردم ، چنین گزارش کردند :

ما از نزد مردى مى آییم که بى دین است ، مِى گُسارى مى کند و طنبور مى نوازد و کنیزکان ، نزد او مى نوازند ، سگبازى مى کند و با دزدان و جوانان ، شب ها ، داستان سرایى مى کند . [19]

در پى این جریان ، آنان یزید را از خلافت ، برکنار اعلام کردند و مردم مدینه نیز از آنها پیروى نمودند . [20]

در گزارشى دیگر آمده که عامل شورش مردم مدینه ، این بود که کارگزار صوافى ، [21] مى خواست درآمد املاک مربوط به آنها را از مدینه خارج کند ؛ امّا مردم ، مانع شدند و برخوردِ کُند حاکم مدینه ، زمینه قیام را فراهم کرد . [22]

برخى ، واقعه حرّه را متأثّر از کینه اى مى دانند که بنى امیّه از طایفه اوس و خزرج و مردم مدینه داشتند ؛ چرا که آنان به یارى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله برخاستند و در جنگ هاى مختلف ، بسیارى از بنى امیّه و قریش را کشتند . [23]

مى توان گفت : همه این عوامل ، در قیام مردم مدینه به گونه اى نقش داشته اند ؛ امّا بى تردید ، آنچه در کنار عوامل یادشده ، به مردم ، آگاهى بخشید و جرئت و شهامت قیام بر ضدّ حکومت یزید را به آنان داد ، واقعه عاشورا بود ؛ زیرا پیش از واقعه عاشورا ، وقتى امام حسین علیه السلام مخالفت خود را با بیعتِ یزید ، آشکار کرد و تصریح نمود که : «وعَلَى الإِسلامِ السلام ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ ؛ [24] وقتى امّت ، گرفتار حاکمى چون یزید است، باید فاتحه اسلام را خواند» ، مردم مدینه ، هیچ عکس العملى از خود نشان ندادند و این امام علیه السلام بود که مدینه را ترک کرد ؛ امّا پس از واقعه کربلا ، امواج سیاسى و اجتماعىِ این حادثه ، فضاى مدینه را دگرگون ساخت . سیّد ابن طاووس ، فضاى مدینه را هنگام بازگشت خانواده سیّد الشهدا علیه السلام پس از واقعه عاشورا ، به نقل از بشیر بن حَذلَم ، چنین ترسیم مى کند :

هیچ زنِ پرده نشین روپوشدارى نبود ، مگر این که از پشتِ پرده ، بیرون آمد و [همگى ]موهایشان را پریشان نمودند و صورت هاى خود را خراشیدند و به صورتشان سیلى زدند و آه و واویلا سر دادند. من چنین جمعیّت گریه کننداى را از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله تا به امروز در میان مسلمانان ندیده بودم . [25]

تردیدى نیست که این فضا ، موج آفرید ، به مردم، آگاهى بخشید و به آنان ، جرئت و جسارت داد تا در کنار عوامل دیگر، بر ضدّ حکومت یزید ، قیام کنند .

2 . قیام مردم مکّه

رهبر این قیام ، عبد اللّه بن زبیر ، یکى از کسانى بود که با یزید بیعت نکرد ؛ لیکن او نیز همانند بنى امیّه ، از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام بود ، به گونه اى که پدرش زبیر را نیز به دشمنى با این خاندان وا داشته بود . از امام على علیه السلام نقل شده که :

مازالَ الزُّبَیرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَیتِ حَتّى نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ . [26] زبیر، پیوسته از ما اهل بیت به شمار مى آمد، تا زمانى که پسر شومش ، عبد اللّه ، بزرگ شد .

ابن ابى الحدید ، مى نویسد :

عبد اللّه ، همانى است که زبیر را وادار به جنگ کرد و کسى است که رفتن عایشه را به بصره ، برایش خوب جلوه داد . او مرد بددهن و آلوده اى بود و نسبت به بنى هاشم ، کینه داشت . [27]

عبد اللّه بن زبیر ، پیش از ورود امام حسین علیه السلام به مکّه ، جهت زمینه سازى براى دستیابى به مسند قدرت ، وارد این شهر شد ؛ امّا مردم از او استقبال چندانى نکردند ، بویژه که پس از ورود امام حسین علیه السلام به مکّه ، افکار عمومى ، متوجّه ایشان گردیده بود و به همین جهت ، ابن زبیر ، قلبا مایل به ادامه حضور امام حسین علیه السلام در مکّه نبود .

پس از خروج امام علیه السلام از این شهر نیز زمینه اى براى بسیج عمومى بر ضدّ حکومت یزید به رهبرى ابن زبیر ، پدید نیامد ؛ امّا پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام ، فضاى عمومى براى قیام بر ضدّ حکومت یزید ، آماده شد و ابن زبیر با این که دشمن سرسخت خاندان رسالت بود ، از این فضا براى رسیدن به قدرت ، نهایتِ بهره بردارى را نمود . متن گزارش طبرى در این باره ، چنین است :

وقتى امام حسین علیه السلام کشته شد، عبد اللّه بن زبیر در میان مردم مکّه به پا خاست و کشتن او را فاجعه دانست و بویژه کوفیان را سرزنش کرد و عموم عراقى ها را مذّمت نمود و پس از ستایش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله علیه و آله ، گفت: عراقى ها، جز اندکى از آنها ، مردمى نیرنگباز و تبهکارند و کوفیان ، بدترین هاى عراق اند . آنان ، حسین را دعوت کردند تا یارى اش کنند و او را براى حکومت بر خود برگزینند ؛ ولى هنگامى که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زیاد بن سمیّه بفرستیم و او حکمش را در باره تو صادر کند و یا مى جنگى!

به خداوند سوگند، حسین دید که او و یارانش بسیار اندک اند و ـ با آن که خداوند عز و جل، هیچ کس را بر غیب ، آگاه نکرده ـ همگى کشته خواهند شد ؛ امّا او مرگ با بزرگوارى را بر زندگى ننگین ، ترجیح داد. خداوند ، حسین را رحمت کند و قاتل حسین را بى پناه سازد!

به جان خودم سوگند، در مخالفت کوفیان با حسین و نافرمانى شان از او، هیچ پند دهنده و باز دارنده اى بهتر از [خودِ] او نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چیزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آیا پس از حسین علیه السلام ، به چنان قومى اطمینان کنیم و گفتارشان را تصدیق نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه . هرگز آنان را شایسته چنین چیزى نمى بینیم!

آرى ـ به خدا سوگند ـ آنان حسین علیه السلام را کشتند، در حالى که شب زنده دارىِ طولانى داشت و روزهاى زیادى را روزه بود و شایسته ترینِ آنها به چیزى (حکومتى) بود که در دست آنان است و در دین و فضیلت ، شایسته ترینِ آنها بود .

هلا! به خدا سوگند، حسین علیه السلام قرآن را به غِنا تغییر نداده بود و گریه از خوف خدا را به آواز ، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگى و حلقه هاى مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود ـ و اینها کنایه به یزید بود ـ . به زودى ، آنان هلاک مى شوند . [28]

پس از این سخنرانى ، یاران ابن زبیر از او خواستند که بیعت خود را آشکار کند و رسما زمام حکومت را به دست گیرد .

یزید ، دو بار [29] براى سرکوبى شورش مردم مکّه ، به سوى این شهر ، سپاه گسیل کرد ؛ امّا در نهایت ، کارى از پیش نبرد و با مرگ وى در چهاردهم ربیع اوّل سال 64 ، محاصره مکّه شکسته شد و سپاهیان شام ، ناکام باز گشتند . [30]

پس از مرگ یزید ، مردم حجاز و سپس عراق ، با عبد اللّه بن زبیر ، بیعت کردند ؛ [31]

امّا سوء تدبیر ابن زبیر و بدرفتارى او با مردم ، بویژه بنى هاشم ، موجب شد که حرکت او ، جنبه مردمى خود را از دست داد و در پایان با حمله حَجّاج بن یوسف به مکّه ، شکست سختى را متحمّل شد و خود او نیز کشته شد و بدین سان ، حکومتش در اوایل سال 73 ق ، پایان یافت . [32]

3 . نهضت توّابین

این قیام ، هر چند پس از قیام مردم مدینه و مکّه تحقّق یافت ، ولى مقدّمات شکل گیرى آن ، هم زمان با قیام مدینه و مکّه آغاز شد . این نهضت ، توسّط کسانى صورت گرفت که دعوت آنها از امام حسین علیه السلام براى آمدن به کوفه و سستى آنها در یارى رساندن به ایشان ، واقعه خونبار کربلا را به وجود آورد . بدین سان ، آنان مرتکب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ این گناه را از خود بزدایند . به همین جهت نیز نهضت آنان ، «نهضت توّابین» نامیده شد .

به سخن دیگر ، بخش عمده اى از مردم کوفه که مى توانستند با یارى رساندن به امام حسین علیه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون کنند ، به دلایلى که پیش از این بدانها اشاره شد ، [33] تسلیم سیاست زر و زور و تزویر ابن زیاد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سیاسى واقعه کربلا ، متوجّه خطاى تاریخى خود شدند و تصمیم گرفتند که با قیام بر ضدّ حکومت یزید و مجازات کردن قاتلان سیّد الشهدا ، از ننگ این گناه نابخشودنى بکاهند . متن گزارش طبرى در این باره ، چنین است :

وقتى حسین بن على علیه السلام کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهش نُخَیله [34] باز گشت و وارد کوفه شد، شیعیان به سرزنش خود و اظهار پشیمانى پرداختند و متوجّه شدند که خطاى بزرگى مرتکب شده اند که حسین علیه السلام را دعوت کرده اند تا یارى اش کنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهایش کرده اند و او در کنار آنها کشته شد و کمکش نکردند .

[سپس] احساس کردند که ننگ و گناهشان در کشتن حسین علیه السلام ، جز با کشتن قاتلان حسین و یا با کشته شدن در این راه، قابل شستن و پاک کردن نیست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شیعه کوفه رفتند: سلیمان بن صُرَد که از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله بود، مُسیّب بن نَجَبه فَزارى که از صحابه امام على علیه السلام و نیکان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَیمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه این پنج نفر در منزل سلیمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اینها از بهترین یاران على علیه السلام بودند و تعدادى از شیعیان و بهترین هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند .

وقتى آنها در منزل سلیمان بن صُرَد جمع شدند، مسیّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى کرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شدیم، و راغبیم که پروردگارمان ، ما را از کسانى قرار ندهد که فردا به آنها مى گوید: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ وَ جَآءَکُمُ النَّذِیرُ ؛ [35] آیا ما به شما عمر طولانى ندادیم تا هر کس که اهل پند است، در آن ، پند گیرد، و آیا هشدار دهنده براى شما نیامد ؟» . امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِیهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛ [36] عمرى که خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و کمتر کسى از ما هست که به آن نرسد. ما شیفته تعریف کردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پیروانمان بودیم که خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جایگاه مربوط به پسر دختر پیامبر، دروغگو یافت. نامه هاى او پیش تر به ما رسیده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام کرده بود و از ما خواسته بود که در خفا و آشکار و در همه حال ، یارى اش کنیم ؛ امّا ما دریغ ورزیدیم ، تا این که در کنار ما کشته شد.

ما نه با دست، او را یارى کردیم و نه به زبان ، از او دفاع نمودیم و نه با مالمان ، او را پشتیبانى و تقویت کردیم و نه از عشایرمان براى او درخواست کمک نمودیم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چیست ، آن هنگام که پیامبرمان را دیدار مى کنیم، در حالى که پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در میان ما کشته شد ؟ نه ـ به خدا سوگند ـ عذرى نمى مانَد، جز این که کشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بکشید، یا در این راه کشته شوید . امید که پروردگار ما، در این صورت، از ما راضى شود. با این حال ، من در هنگام دیدار او، از عقوبت او در امان نیستم.

اى گروه! مردى را از میان خودتان پیشوا انتخاب کنید ؛ چرا که ناچارید امیرى داشته باشید که به او پناه ببرید و نیز پرچمى که دورش حلقه بزنید. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى کنم.

بعد از مسیّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پیامبر صلى الله علیه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمایى کرد و تو به برترین کار ، فرا خواندى. با ستایش خدا و ثناى او و صلوات بر پیامبرش آغاز کردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، که از تو شنواییم و اجابتت مى کنیم و حرفت را مى پذیریم . و گفتى که از خودتان پیشوایى برگزینید تا به او پناه ببرید و زیر پرچمش گرد آیید . این ، نظرى است که ما هم داریم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال کننده تر است، و تو در میان جمعیت ما ، خیرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، این کار را بزرگ شیعه، صحابى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و پیش گام و پیشتاز، سلیمان بن صُرَد ، بر عهده بگیرد که در توانمندى و دین، ستوده است و دوراندیش و مورد اعتماد است . این هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم.

آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسیّب بن نجبه یاد کردند و سابقه سلیمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضایت خود را از پیشوایى او ، اعلام داشتند .

مسیّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتید . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام کارتان را به سلیمان بن صُرَد بسپارید . [37]

طبرى در گزارشى دیگر ، آورده است :

آغاز کار آنها (توّابین) در سال 61 هجرى بود؛ همان سالى که حسین ـ که خدا از او راضى بود ـ کشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تکاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شیعه و غیر شیعه، پنهانى به خونخواهى حسین علیه السلام دعوت مى کردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پیوستند.

همچنان ماجرا ادامه داشت که در چنین اوضاعى، یزید بن معاویه در روز پنج شنبه چهاردهم ربیع اوّل سال 64 مُرد و فاصله میان کشته شدن حسین علیه السلام و مرگ یزید، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. یزید مُرد ، در حالى که حکمران عراق ، عبید اللّه بن زیاد بود . او در بصره بود و نایبش در کوفه ، عمرو بن حُرَیث مخزومى بود.

شیعیان دوستدار سلیمان ، پیش وى آمدند و گفتند: این سرکش ، مُرد و اوضاع حکومت ، ضعیف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَیث ، حمله کنیم و او را از قصر [حکومتى] بیرون بیندازیم و خونخواهى حسین را آشکار نماییم و قاتلان او را تعقیب کنیم و مردم را به اهل بیتى که دیگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت کنیم. این را گفتند و بر آن ، پا فشردند .

سلیمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشید و عجله نکنید. من در آنچه شما یادآورى مى کنید، تأمّل کردم و دیدم که قاتلان حسین علیه السلام ، اَشراف کوفه و سوارکاران عرب اند ـ و آنها خودشان هم تحت تعقیب اند ـ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پیدا کنند و بدانند که هدف شمایند، بر شما سخت خواهند گرفت. نیز در باره کسانى از شما که از من فرمان مى برند ، تأمّل کردم و چنین دانستم که اگر [فرمان برداران از من ،] خروج کنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسکین دهند و نمى توانند دشمنانشان را کیفر دهند و تلاششان بى نتیجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت کنندگانتان را در شهر پخش کنید و شیعه و غیر شیعه را به تصمیمتان فرا بخوانید ، من امیدوارم که امروز که این سرکش مرده، مردم زودتر از زمانى که او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند.

آنان نیز چنین کردند و گروهى مبلّغ ، بیرون رفتند و مردم را دعوت کردند و جمعیت زیادى پس از مردن یزید بن معاویه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعیتى که پیش از آن، جواب مثبت داده بودند . [38]

پس از مرگ یزید در سال 64 ق ، فعّالیت توّابین ، گسترده تر شد و کوفه ، آماده قیام بر ضدّ حکومت بنى امیّه گردید . شش ماه پس از هلاکت یزید ، در حالى که یاران سلیمان بن صُرَد براى قیام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبیده که مدّتى با عبد اللّه بن زبیر همکارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد کوفه گردید ؛ امّا رهبرى سلیمان بن صُرَد را نپذیرفت و مدّعى شد که او با فنون جنگ ، آشنا نیست و مردم را به کشتن خواهد داد [39] و بدین سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسین علیه السلام به رهبرى خود ، دعوت کرد و در پاسخ کسانى که او را از این کار نهى مى کردند ، خود را «نماینده مهدى امّت ، محمّد حنفیّه، براى خونخواهى حسین علیه السلام » معرّفى نمود . [40]

بدین ترتیب ، میان هواداران نهضت ، شکافى پدید آمد . بیشتر آنها با سلیمان بودند و جمعى هم به مختار پیوستند . [41]

بارى ! در شرایطى که کوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبیر بود ، نهضت توّابین به رهبرى سلیمان بن صُرَد در سال 65 ق ، حرکت خود را با هدف براندازى حکومت شام ، آغاز کرد . سلیمان به هواداران خود دستور داد که براى جنگیدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَیله جمع شوند ؛ امّا پس از رسیدن به این اردوگاه ، مشاهده کرد که از میان همه کسانى که با او بیعت کرده بودند ـ یعنى حدود شانزده هزار نفر ـ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى کنند . [42]

سلیمان با همراهانش از نخیله به کربلا رفتند و در کنار مزار امام حسین علیه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت کردند و پیمان بستند که راه او را ادامه دهند . طبرى ، در این باره مى نویسد :

سلیمان بن صُرَد و یارانش به قبر حسین علیه السلام رسیدند و یک صدا فریاد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پیامبرمان را وا نهادیم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بیامرز و به ما توفیق توبه عطا کن، که تو توبه پذیرِ مهربانى، و بر حسین و یاران شهید راستین او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گیریم که ما بر همان راهى هستیم که آنان در آن راه ، کشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نیامرزى و بر ما رحم نیاورى، خسارت زده ایم . [43]

آنان ، پس از توقّف یک شبانه روز در کنار مزار سیّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عین الورده شدند . [44] نیروى تحت فرمان سلیمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بیست هزار نفر مى رسید . [45]

سپاه سلیمان در نبرد با شامیان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، کارى از پیش نبردند . سلیمان و شمارى دیگر از سران نهضت توّابین و جمع زیادى از یاران وى ، کشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترک کردند و به کوفه باز گشتند .

در ریشه یابى علل شکست نهضت توّابین ، دو نکته قابل توجّه است :

یکى ، این که آنان قبل از سلطه یافتن بر کوفه و اطمینان از عقبه حرکت خود ، در صدد براندازى حکومت شام برآمدند و این تصمیم ، حاکى از ضعف تدبیر رهبران این نهضت است .

دوم ، این که مختار با رهبرى سلیمان بن صُرَد ، مخالفت کرد و در میان هواداران نهضت ، شِکاف ایجاد شد . البتّه با عنایت به نکته اوّل ، شاید بتوانیم بگوییم که تصمیم مختار در عدم پیوستن به آنان ، درست بوده است .

4 . قیام کوفیان به رهبرى مختار [46]

پیش از این ، اشاره کردیم که کوفه در جریان نهضت توّابین ، تحت سلطه حکومت عبد اللّه بن زبیر بود . بدین جهت و به دلیل دشمنى وى با اهل بیت علیهم السلام ، جنایتکارانى که به دستور ابن زیاد ، حادثه خونین کربلا را پدید آوردند ، مشکلى نداشتند .

همچنین آنان از نهضت توّابین به رهبرى سلیمان بن صُرَد نیز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى کردند ؛ زیرا هدف اوّلیه آنها ، براندازى حکومت شام بود و مى دانستند که به این هدف نخواهند رسید ؛ امّا از حضور مختار در کوفه ، جدّا احساس خطر مى کردند . به همین جهت ، پس از خروج سلیمان بن صُرَد و یارانش از کوفه ، سران سپاه ابن زیاد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) که از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قیام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن یزید ، کارگزار ابن زبیر در کوفه ، آمدند و گفتند :

مختار بر شما ، سختگیرتر از سلیمان بن صُرَد است. سلیمان، خروج کرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام کند ؛ ولى از شهرهاى شما بیرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد که در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حرکت کنید و او را در آهن ببندید و در زندان ، حبس کنید تا کار مردم ، راست و درست شود . [47]

با این توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛ [48] امّا وى در زندان نیز به فعّالیت خود ، ادامه داد و هنگامى که اطّلاع یافت که سپاه سلیمان بن صُرَد شکست خورده و باقى مانده سپاه وى به کوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همکارى دعوت کرد . [49]

چیزى نگذشت که مختار با میانجیگرى عبد اللّه بن عمر ـ که شوهرخواهرش بود ـ از زندان آزاد شد [50] و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد کرد . شب دوازدهم ربیع اوّل سال 66 ، قیام مختار با حرکت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهیم بن مالک اشتر [51] به سوى خانه مختار ، آغاز شد . کوفه ، در حکومت نظامى به سر مى بُرد . نظامیان ، راه را بر ابراهیم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظامیان را کشتند و نیروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند . [52]

مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قیام عمومى را صادر کرد و نیروهاى وى با شعار «یا لَثارات الحسین (اى خونْ خواهانِ حسین)!» با نیروهاى دشمن ، درگیر شدند . درگیرى ها ادامه داشت تا این که در ربیع ثانى سال 66 ، آخرین سنگرهاى دشمن سقوط کرد و شهر کوفه به طور کامل به تصرّف هواداران مختار در آمد . [53]

مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنایتکاران کربلا بر آمد و بسیارى از آنها را دستگیر کرد و کشت [54] ؛ [55] امّا فرمانده مستقیم عملیات کربلا ، یعنى ابن زیاد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى که شمار آنها به هشتاد هزار مى رسید ، از سوى عبد الملک بن مروان ، مأموریت داشت که قیام مختار را سرکوب کند .

سپاه مختار به فرماندهى ابراهیم بن مالک اَشتر ، [56] در ذى حجّه سال 66 ، به سوى لشکر ابن زیاد ـ که به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ کرده بودند ـ حرکت کردند . نبرد سنگینى میان دو لشکر در گرفت و در عاشوراى سال 67 ق ، سپاه شام ، شکست خورد و ابن زیاد به هلاکت رسید . [57] مختار ، سرِ ابن زیاد را براى امام زین العابدین علیه السلام فرستاد . ایشان مشغول خوردن غذا بود که فرستاده مختار ، سرِ ابن زیاد را نزد ایشان آورد . بر پایه گزارشى ، هنگامى که ایشان ، سر ابن زیاد را دید ، سجده شکر گزارد و فرمود :

الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَکَ لى ثَأری مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَیراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وهُوَ یَتَغدّى ورَأسُ أبی بَینَ یَدَیهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِیَنى رَأسَ ابنِ زِیادٍ . [58] ستایش ، خدایى را که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خیر دهد! بر عبید اللّه بن زیاد وارد شدم ، در حالى که غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نمیران تا زمانى که سرِ عبید اللّه را به من ، نشان دهى .

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

مَا اکتَحَلَت هاشِمِیَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَیدُ اللّهِ بنِ زِیادٍ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ . [59] هیچ زن هاشمى اى خضاب نکرد و سرمه نکشید و به مدّت پنج سال ، در خانه هیچ هاشمى اى ، دودى دیده نشد (غذایى پخته نشد)، تا این که عبید اللّه بن زیاد ـ که لعنت خدا بر او باد ـ کشته شد.

فراریان کوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبیر ، [60] پناهنده شدند و او را به نبرد با مختار ، تحریک کردند . مُصعَب نیز آماده نبرد شد [61] و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا این بار ، مختار ، شکستِ سختى خورد و در دار الحکومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، کشته شد و باقى مانده یارانش نیز تسلیم شدند . [62]

بر پایه گزارش طبرى ، کشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال 67 و در 67 سالگى او اتّفاق افتاد . [63]

پس از شکست مختار ، یارانش نیز تسلیم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان کوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبیر را وادار کردند که دستور دهد همه آنان را ـ که به شش هزار نفر مى رسیدند ـ ، بکشند . [64]


[1] نهج البلاغة : خطبه 93 ، الغارات : ج 1 ص 10 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 40 ش 410 و ص 287 ش 601 ، کتاب سلیم بن قیس : ج 2 ص 714 ش 17 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 117 ش 951 ؛ الفتن : ج 1 ص 195 ش 529 . نیز ، ر . ک : دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام : ج 12 ص 82 ح 5812 .

[2] مروج الذهب : ج 4 ص 41، الأخبار الموفّقیات: ص 576 ش 375، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: ج 5 ص 129؛ کشف الیقین : ص 466 ش 654، کشف الغمّة: ج 2 ص 44 ، بحار الأنوار: ج 33 ص 169 ش 443 . نیز ، ر . ک : دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام : ج 5 ص 325 (بخش ششم / پیکار دوم / فصل دوم / هدف هاى معاویه) .

[3] ر . ک : ص 33 (فصل یکم : بازتاب شهادت امام علیه السلام در سخنان برخى شخصیّت هاى نامدار) .

[4] ر . ک : ص 139 (فصل پنجم : بازتاب حادثه کربلا در میان غیر مسلمانان) .

[5] ر . ک : ص 107 (فصل سوم : بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان خانواده قاتلانش) .

[6] ر . ک : ج 8 ص 361 ح 2420 .

[7] ر . ک : ص 91 (فصل دوم : بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان قاتلانش) .

[8] ر . ک: ص 147 (فصل ششم : سرانجام کسانى که در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش نقش داشتند).

[9] الکافى : ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51 .

[10] کشف الغمّة : ج 2 ص 324 ، الثاقب فى المناقب : ص 361 ح 300 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 44 ح 44.

[11] العقد الفرید : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .

[12] الثاقب فى المناقب: ص 361 ح 300 ، کشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44 .

[13] الثاقب فى المناقب: ص 362 ح 300، کشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 45 ح 44 .

[14] الکافى: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

[15] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 494، أنساب الأشراف: ج 5 ص 350، الطبقات الکبرى: ج 5 ص 68.

[16] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 495، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الطبقات الکبرى: ج 5 ص 66 .

[17] بر پایه گزارش منابع معتبر ، به دستور یزید ، مسلم بن عقبه ، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدینه را سه روز بر سربازان شام ، مُباح (مُجاز) اعلام کرد ، بسیارى از اصحاب پیامبر خدا و قاریان قرآن ، کشته شدند و بسیارى از زنان ، مورد تجاوز قرار گرفتند که بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» نامیدند . تعداد کشته شدگان این واقعه ، از سه هزار تا ده هزار نفر ، گزارش شده است . پس از سه روز ، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده مطلق یزید که وى ، اختیار هر کارى را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد ، بیعت گرفت (ر . ک : أنساب الأشراف : ج 5 ص 345 ـ 350 ، تاریخ الطبرى : ج 5 ص 495 ، مروج الذهب: ج 3 ص 78 ، معجم البلدان: ج 2 ص 249 ، تاریخ الیعقوبى : ج 2 ص 250) .

[18] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 478 .

[19] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 480،أنساب الأشراف: ج 5 ص 338 ، الکامل فى التاریخ: ج 2 ص 588، البدایة و النهایة: ج 8 ص 216 . نیز ، ر . ک : فتح البارى : ج 13 ص 70 ، العقد الفرید: ج 3 ص 372 ، الصواعق المحرقة: ص 221 .

[20] ر . ک : تاریخ الطبرى : ج 5 ص 480 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 337 ، الطبقات الکبرى : ج 5 ص 66 ، المنتظم : ج 6 ص 19 .

[21] صَوافى ، به املاک و زمین هایى گفته مى شود که صاحبانشان ، آنها را رها کرده و رفته اند یا صاحبان آنها مُرده اند و وارثى هم ندارند (النهایة : ج 2 ص 40) .

[22] تاریخ الیعقوبى : ج 2 ص 250 ، الإمامة و السیاسة : ج 1 ص 227 .

[23] ر . ک : تأمّلى در نهضت عاشورا .

[24] ر . ک : ج 3 ص 410 ح 970 .

[25] ر . ک : ص 423 ح 2727 .

[26] شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید : ج 20 ص 102، اُسد الغابة: ج 3 ص 244، الاستیعاب: ج3 ص 40. لفظ «المشؤوم (شوم)» در این دو منبع اخیر نیست .

[27] شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید : ج 4 ص 79 .

[28] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 474 ، الکامل فى التاریخ : ج 2 ص 585 ، تذکرة الخواصّ : ص 268 . نیز ، ر . ک : البدایة و النهایة : ج 8 ص 212 .

[29] تاریخ الطبرى: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 357، العقد الفرید: ج 3 ص 375، تاریخ دمشق: ج 28 ص 230، الفتوح: ج 5 ص 153 ـ 165 .

[30] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 498 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 362 .

[31] مردم شام نیز با مروان بن حکم، بیعت نمودند (بحار الأنوار : ج 45 ص 354) .

[32] ر . ک : تاریخ الطبرى : ج 6 ص 188 ، الکامل فى التاریخ : ج 3 ص 69 ، مروج الذهب : ج 3 ص 85 و 89 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید : ج 20 ص 123 .

[33] ر.ک : ج 5 ص 297 (بخش هفتم / فصل هفتم / تحلیلى در باره ارزیابى سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه) .

[34] لشکرگاه کوفه ، در نزدیکى کوفه، در راه شام (ر.ک : نقشه شماره 4 در پایان جلد 5) .

[35] فاطر : آیه 37 .

[36] نهج البلاغة: حکمت 326.

[37] تاریخ الطبرى: ج 5 ص 552 .

[38] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 558 .

[39] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 560 .

[40] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 579 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الکامل فى التاریخ : ج 2 ص 633.

[41] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 560 و 580 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الکامل فى التاریخ: ج2 ص 633.

[42] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 583 .

[43] تاریخ الطبرى: ج 5 ص 589.

[44] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 596 .

[45] تاریخ الطبرى : ج 5 ص 596 - 598 ، الفتوح : ج 6 ص 222 .

[46] ر . ک : ج 4 ص 393 (بخش هفتم / فصل پنجم / دستگیرى مختار) .

[47] تاریخ الطبرى: ج 5 ص 580.

[48] أنساب الأشراف : ج 6 ص 373، تاریخ الطبرى: ج 5 ص 581، الکامل فى التاریخ: ج 2ص 634، الفتوح : ج 6 ص 217 ؛ ذوب النضّار : ص 80 .

[49] تاریخ الطبرى: ج 5 ص 606 و ج 6 ص 7، الکامل فى التاریخ: ج 2 ص 643 و 661، المنتظم: ج 6 ص 51.

[50] تاریخ الطبرى: ج 6 ص 8، أنساب الأشراف : ج 6 ص 381، الکامل فى التاریخ: ج 2 ص 661، المنتظم : ج 6 ص 51، الفتوح : ج 6 ص 219.

[51] ابراهیم بن مالک اشتر بن حارث نَخَعى ـ که پدرش از بزرگان تابعیان و از نام آورترین یاران امیر مؤمنان على علیه السلام بود ـ ، مردى چابک سوار ، دلیر ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسین علیه السلام ، بر کوفه دست یافت ، از او کمک گرفت و حکمرانى مختار با یارى او ، ثبات و قرار یافت . ابراهیم ، عبید اللّه بن زیاد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاکت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از کارها و فعّالیت هاى او به دست مى آید که وى ، به حکومت مختار ، بى توجّهى مى کرده است . ابراهیم ، پس از کشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبیر پیوست و گویا با این کار ، بناى جنگ با شامیان را داشت . عبد الملک با او جنگید و زمانى که عراقیان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملک بر وى فائق آمد . او پیوسته با عبد الملک جنگید تا به سال 71 ق ، کشته شد و در نزدیکى سامرّا به خاک سپرده شد .

[52] تاریخ الطبرى: ج 6 ص 19 .

[53] تاریخ الطبرى: ج 6 ص 20 ـ 32 . نیز ، ر . ک : الأمالى ، طوسى : ص 240 ح 424 .

[54] بر پایه گزارشى در بحار الأنوار (ج 45 ص 386) ، مختار ، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در این مدّت ، هجده هزار نفر از کسانى را که در کشتن امام حسین علیه السلام شرکت داشتند ، کشت ؛ لیکن این عدد ، بسیار اغراق آمیز به نظر مى رسد .

[55] ر . ک : تاریخ الطبرى: ج 6 ص 38 ـ 66 ، الکامل فى التاریخ: ج 2 ص 681 ـ 685 ؛ تاریخ الیعقوبى : ج 2 ص 259، الأمالى ، طوسى : ص 238 ـ 244 ، ذوب النُّضار: ص 118 - 125، بحار الأنوار: ج 45 ص 374 ـ 386 .

[56] ابراهیم بن مالک اشتر بن حارث نَخَعى ـ که پدرش از بزرگان تابعیان و از نام آورترین یاران امیر مؤمنان على علیه السلام بود ـ ، مردى چابک سوار ، دلیر ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسین علیه السلام ، بر کوفه دست یافت ، از او کمک گرفت و حکمرانى مختار با یارى او ، ثبات و قرار یافت . ابراهیم ، عبید اللّه بن زیاد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاکت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از کارها و فعّالیت هاى او به دست مى آید که وى ، به حکومت مختار ، بى توجّهى مى کرده است . ابراهیم ، پس از کشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبیر پیوست و گویا با این کار ، بناى جنگ با شامیان را داشت . عبد الملک با او جنگید و زمانى که عراقیان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملک بر وى فائق آمد . او پیوسته با عبد الملک جنگید تا به سال 71 ق ، کشته شد و در نزدیکى سامرّا به خاک سپرده شد ر.ک : تاریخ الطبری : ج 6 ص 15 ـ 49 وص 81 ـ 95 و 156 ـ 158 .

[57] تاریخ الطبرى : ج 6 ص 81 ـ 92؛ الأمالى ، طوسى : ص 241، ذوب النُّضار: ص 142 .

[58] بحار الأنوار : ج 45 ص 386 ، و نیز ، ر .ک : ص 170 ح 2572 وص 168 ح 2567 .

[59] ر . ک : ص 172 ح 2574 .

[60] وى از طرف برادرش عبد اللّه بن زبیر ، حاکم بصره بود .

[61] تاریخ الطبرى : ج 6 ص 94 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 427، الأخبار الطوال : ص 304 ، الفتوح : ج 6 ص 254 .

[62] تاریخ الطبرى : ج 6 ص 105 ـ 108 .

[63] تاریخ الطبرى : ج 6 ص 116 ،الکامل فى التاریخ : ج 3 ص 18.

[64] تاریخ الطبرى : ج 6 ص 116 .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج9، ص 9-31

  • گروه خبری : موسسه,پژوهشگاه
  • کد خبر : 1074
کلمات کلیدی
مدیر سایت
خبرنگار

مدیر سایت